سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روز دوم! 1

بسم الله الرحمن الرحیم

 

*های/ اکنون دارم با کیبورد مشمبا نشده می نویسم! چقدر زندگی زیباست! چقدر این کیبورد نو و تمیز مانده است، حال کردم!! بس که مشمباش روش کار شده بود دیگه حروف و که نمیدیدم به کنار، خیلی صدا میداد. اینجا هم الان سکوت محض است! حالا نه محضِ محض! دیگه این بود که مشمباشو از پاش دراوردم، سرما نخوره بچم! دیشبم سلفون سر و صورتشو عوض کردم اصن نفس کشید بچه.

 

*صب اول رفتم اداره یه یادداشت و یچی دیگه برا مدیر گذاشتم و بعد اومدم اینجا. ساعت 7 شده بود، میترسیدم ناگاه پلیس بگیردمان! بجز من فقط 2ماشین دیگر آمده بودند. روبروی محوطه کتابخونه پارک کردم. آقاهای کت شلوار مشکی پوش کتابخانه همه جلوی راهِ کناریِ محوطه به یک سو چشم دوخته بودند!!! انگار منتظر کسی بودند. ولی هیشکی نبود. هرچند لحظه یکبار فقط یکی دیگه از همکاراشون میومد. ینی انقد اینجا خارجه؟ سر  کار نمیرن تا همه دوستاشون بیان؟oO دچار دوگانگی فرهنگی شدم! نکنه من تو خارجم؟P;

 

*از صبح ترسی شفاف مرا فرا گرفته است => خدایا به خیر بگذرد.

 

*میخواستم نبات و لیوانم و بیارما، بعدازظهرها چایی نیات(نبات داغ!:)) :همون آب جوش و نباتِ خودم!) خیلی حال می دهد. معتادم کردن این همکارای جدید.

 

* این ماه نمیدونم چرا مامان همش میپرسه حقوق گرفتم یا نه. بنده خدا نمیدونه حقوق و هنو نگرفته پروندم!:))

 

* وقتی چهله میگیریم اگه یه شب یادمون بره باید از اول شرو کنیم؟دیشب یادم رفت.

 

*واااااااااااااااااااااااای دیشب لوله آشپرخونه گرفته بود یکم...ینی وقتی آب باز میشد یکم با صدای خرخر میرفت تو لوله. بعد اومدن درستش کنن، چاه شکوفه زد! پارسال شب عید اینجوری شد. خداروشکر امسال زودتر شکوفا شد. تا ساعت 3 درگیرش بودن. من 12و نیم رفتم لالا، مامان میدونه شب بیدار بمون نیستم P;

 

*رفتم کتاب سرچ کنم، اولا که کتاب مورد نظر نبود، یکی دوتا کتاب ناآشنا ولی مرتبط نشون کردم بگیرم ببینم چیه، که سیستم قطع شد کلا. هنو وصل نشده. اگه بتونم تو نت بیابم منابع و خیلی خوب میشه. خب نمتونم همه کتابارو بخرم که ..



[ سه شنبه 92/12/13 ] [ 9:20 صبح ] [ دکترکلپچ! ]

نظر

روز اول! 3

بسم الله الرحمن الرحیم

 

*امروز فصل یک یه پایان نامه مرتبط و بررسی کردم. اینکه چجوری موضوعاتو به هم مرتبط کرده و چجوری اصل مطلب و بیان کرده. خودم میدونم کند بازی دراوردم ولی صب همش افکار مختلف تو ذهنم بود نمیذاش نوشته ها رو تحلیل کنم.

تا اونجایی که دیدم اونقدری هم با پروپوزال فرق نداشت. فقط اینکه منبع ندارم. کتابخونه هم که همه چی داره جز منبع! اونوخ میگن چرا میری کتابخونه از خوراکی میگی. خو تنها قسمتی که ادم ازش راضی برمیگرده همون کافی شاپ و رستوران و تعاونی شه، وگرنه کتاب که نداره.

خب یه هایلند میخوام ک بالاخره تو نت میشه یافت. ولی فقط همین که نیس. هوارتا دیگه هم میخوام.



[ دوشنبه 92/12/12 ] [ 5:9 عصر ] [ دکترکلپچ! ]

نظر

<< مطالب جدیدتر :: مطالب قدیمی‌تر >>

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه