روز هفتم!
بسم الله الرحمن الرحیم
*های/ گفته بودم؟ نگفته بودم که ... ازون روز که راه و اشتباه رفتم هرروز دارم همون راه و میرم!! فقط یاد گرفتم اولین خیابون میپیچم و بعد دوباره میافتم تو حقانی. و این مسیر و انقدددددددددر ناخودآگاه میرم که تا نصفه هاش اصن متوجه اشتباه بودنشم نمیشم.
*تا رسیدم سر میز که بشینم خانوم مدیر از اداره زنگ زدن. با اینکه قبلا دوبار بطور خیلی رسمی و اینا مرخصی خواستم و اوشون هم خیلی با روی باز اوکی داد و تاکید کرد فقط برای درست باشه نه خرید و اینا ولی امروز کاملا تکذیب کرد!!! بعدم گف مگه میشه همینجوری کار و ول کنی بری، نهایتا اینکه یه صبح تا ظهر بری یا عصر زودتر بری یا یه روز در هفته بری مرخصی. حالا همه اینا درحالیه که من 15 روز مرخصی داشتم و دارم از همونا استفاده میکنم. به هرحال من که گفتم امروز نمیتونم بیام فردا هم صبح پیش استادمم.
بعدم! داد زدن نداره که ! خیلی آروم میتونه بگه نمیشه بیشتر بری مرخصی فردا بیا. این کارا چیه اصن. ایششششش
تازشم اصن عید میرم مسافرت گوشیمم خاموش میکنم ایشششش... مورد داشتیم روزای خیلی تعطیل هم بچه هارو کشوندن اداره.
*اعصابمو دون دون کرد اصن.
[ یکشنبه 92/12/18 ] [ 8:37 صبح ] [ دکترکلپچ! ]