خونه تکون!
های
امروز آشپزخونه رو تکوندم. یه بخشی ش چون قرار بود رنگ بخوره موند. ولی 99 درصدش تموم شد. راحت شدم. کاش میشد اتاقمم فردا بتکونم. آما نمیشود همی. خداکنه آشپزخونه همینجوری تا عید بمونه کفیس نشه. وااااااااااااااااااااااااااای اتاق داداشا که اصن نمیتونم بهش فکر کنمممممممممممممممممممممممم کلی وقت گیره هق!
مریم زنگید بریم نمایشگاه حکیمیه... نرفتم به جاش دستکش هایم را به دست، و به آشپزخانه رفتم و تکاندمش! خداوند مرا خیر دهاد که چقده خوبم ;p
فردا هم برم با مریم. هم یجا دیگه. هم خیر سرم میخواستم برم کتابخونه اگه جونی بمونه که نمیمونه . هم حال و به هم بریزم که بیان بتکوننش.
کارامو کردم که این ماه کمتر برم اداره. ولی عمرا! آخرشم باید برم. حالا خدا کنه بشه. شنبه برم یه کاری و تموم کنم و بعدش بای بای تا یکم به پایان نامه برسم. خداوندا هلپ پلیز!
به طرز داغونی جوش میزنم هی! هی هااااا ! نه یکی نه دوتا ... فوران کردم. میم میگه جوش غروره ..هه راس میگه خخخ جریان داره که انشالله بعد خدمتتون میگویم. ولی کاش غرور با این جوش ها می ریخت بیرون!
فعلا خدافظ!
+خوشا به حال آنانکه نقشی در خانه تکانی ندارند!
واااالا!
[ جمعه 92/12/9 ] [ 12:56 صبح ] [ دکترکلپچ! ]