سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اخراجی ها!

بسم الله الرحمن الرحیم

 

های/ دیگه بسم الله ها رو پارسی تغییر نمیده خوشگل شه.:/

* خببببب جونم براتون بگه کهههه سه تا دوست بودن...نه سه تا همکار بودن که بعد دوستای خوبی شده بودن برای هم. شیطنت میکردن جو حاکم بهشون یادشون بره. یادشون بره کجان. یادشون بره چخبره و چی به چیه. و البته قاطی بقیه نشن یا به عبارتی مثل بقیه نشن!

از همون ابتدا بهشون گیر میدادن. شر نبودن ها. شیطنت هاشون در حد بگو بخند بین خودشون بود. فقط شاد بودن همین. و البته هم تو درسشون خوب بودن هم تو کارشون سعی میکردن خوب باشن. اما شاد بودن که خوب نیست. زشته! "سنی ازشون گذشته آخه" "دیگه بچه که نیستن" و البته از نظر بزرگترها "مثل بچه دبیرستانی ها بودن" و "هیچ کس تو اون محیط مث این سه نفر با هم دوست نبودن" و این ها همه بد است. راست هم میگفتن این سه نفر با اینکه مدت کمی بود با هم بودن ولی خیلی با هم گرم گرفته بودن دقیقا مث بچه دبیرستانی ها بودن. هم شیطنت هاشون هم رفاقتشون.

خلاصههههه بعد از گیرهای متوالی. یک روز بزرگترشون اومدن و گف: دخترانم شما ازین محفل خاص محرومید. و اون محفل خاص همه ی روزهای زیبای این سه نفر رو تشکیل داده بود. خیلی شیک حذفشون کرد. خیلی شیک. و البته برای دلیل حرف هایی بهشون زد که یکیشون با صدای خیلی بلند سعی در دفاع داشت یکی دیگه میخندید(ای خدا از دست این:)) و یکی دیگه حرف میزد، بغض میکرد، حرف میزد... ولی حرف هاشون کارساز نبود و فایده ای نداشت. باید اخراج می شدن. دلایل بی معنی بود ولی دفاعیه اونها هم بی معنی تر چون کاری بود که میخواستن انجام بدن.

خلاصه، اخراج شدن. گرچه واقعا دلشون پر میزد که باشن.

دلم میخواد باشم. من دیگه هیچ دلیلی برا اینجا موندن ندارم خب:(

 

**ادامه دارم ها!

خب ...

رفتم سه شنبه دانشگاه . دکتر غفار یونی نبود. اولا که کلی حالم گرفته شد. و تا جایی پیش رفتم که یه لحظه حس کردم صدای استاد از کنار آسانسور میاد. با کلی ذوق و شوق رفتم اون یکی راهرو که استاد و ببینم، نبود. رفتم طبقه بالا...باز نبود. خلاصه یکی دو طبقه بالا پایین رفتم پیدا نکردم . بعد رفتم پیش خانم کاوه و راجبه استاد پرسیدم و فمیدم ایشون مث ترم پیش یکشنبه دوشنبه؟ هستن.

فرداش رفتم یونی چون دفاع داشتن و اونروز استثنائا میومدن یونی. 7 رفتم. انقده استرس داشتم جریمم کنه پلیس. آخه همش پارک ممنوع بود خو. استاد و دیدم و با یه حس باحال گف از کجا میدونستی من امروز میام که اومدی!؟ خلاصه کارمو دید و امضا کرد و باز اسم یونی و که دید گف آخه چرا باید بیام تا اونجا؟ و من همچنان در جواب این سوال ایشون سکوتم:)) ایشون برنامشون مث ترم قبل ه آما 7 صبح نه! 8 تا 9! ایش! خیلی بده. اینجوری خوب نییییییییس!

بعدش رفتم یونی تهران. ع که نبود . واستادم تا بیاد. تا اومد گف با من هماهنگ کرده بودی که بیای؟ گفتم نه! و تازه یادم افتاد که جییییییییغ باید از قبل هماهنگ کنیم بعد بیایم اصن یادم رفته بود. رفتم دم در اتاقش گف حالا بیا تو. ولی دفعه بعد بدون هماهنگی نیا. بعدم یکم باز گیر داد به فرم فارسی و آخرشم گف باشه. برو شرو کن کارتو.

 

آها دکتر غفار گف تا عید فصل 1 و سه رو برام بیار.

گویاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا من نمیدونم چجوری؟ اصن نمیدونم چجوری شرو کنم! تروخدا هلپ می!

 



[ پنج شنبه 92/12/1 ] [ 9:21 صبح ] [ دکترکلپچ! ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه