غروبم، سکوتم، گمم،بی غرورم
بسم الله الرحمن الرحیم
های/اومممم چی بگم؟ دقیقا ازکجا بگممممم ...حالا 1
اها یبار که داشتیم از کلاس برمیگشتیم باتوجه به اینکه یه مدت قبل تو اون مسیر همون کوچه ها تصادف کرده بودم و پلیس ه گفته بود (آخییییییییییی پلیسش خرسسسسسسسسس بوووووووووود هنو قیافش یادم نرفته چقد مهربون بود) به تقاطع که میرسی باید ایست کامل کنی...تا ماشین های مسیر اصلی رد نشدن رد نشو و اینا، ازون موقع هربار ازین مسیر رد میشیم بچه ها یاد اون تصادف میکنن:) بعد اونبار که داشتیم از کلاس میومدیم مسیر خیلی خلوت بود ما هم به یاد اون حرفا دقییییییییق سر هرتقاطع هی وا میستادیم و تا خیابون اصلی ه رو ازش مطمئن نمیشدیم نمیرفتم . خب خیابوناش دسترسی محلی ه و کوچه پس کوچه، این همه دقت و وایستادن و اینا یکم شاید مسخرس:)) در طول مسیر کسی پشت سرمون نبود تا اینکه یه 206 از پارکینگ اومد بیرون و پشت من. زانندش خانوم بود.
من همچنان سر تماااام تقاطع ها که راه به راه هم هست وای میستادم . بچه ها هم هی مسخره بازی و اینا . با اینا که هستم یجاهایی چشام جلو رو نمیبینه ! ینی شانس اوردم ازونایی نیستم که موقع خنده چشاشون بسته میشه وگرنه تا الان هزار بار مرده بودیم!!:))
خانومه ینی قیافش دیدن داشتااااااا مونده بود این دیوونه ها کین تو ماشین. احتمالا گفته اینا یچی زدن که انقد میخندن و تو حال خودشون نیستن..! یجا که آخرین تقاطع بود خب به خیابونِ اصلی تر وارد میشدیم بیشتر وایستادیم دوستم میگف دختره داره منفجر میشه هی میزنه رو پاش !!;P به من چهههههههههه خب باید رعایت کنم قانونوووووووووو!P;
اون تقاطع که رد شد ف گف راه بده بره گناه داره. گفتم بابا کاری ندارم که خودش عرضه نداره بره . خب از کنارم میتونس رد شه! اگه میتونس!!! بعد رسیدیم به یه میدون کوچولو! از کنارمیدون با سررررعت اومد سبقت بگیره نذاشتم و ترکیییییییییییییییییدیم از خنده! ینی دیگه مطمئن بودم برسه بهم زدتم! بعد میدون که میخواستم بپیچم ترافیک بود اومد کنار ماشین یکم قربون صدقمون رف ، البته شیشه ماشینو پایین ندادیم ، نه که ترسیده باشیمااا نههههههه فقط گفتیم هوا سرده خب!;p
**اومممم یچی دیگه داشتم بگماااا بس که حرف زدم با این دادا کوچیکه یادم رف اصن. ولی یچی بوداااا
*** هههه امروز که مجل دیروزمون رفع شد باز افکار خبیثتنه به سر من و ف زد.. ینی دیوانه ایم هاااااااا آدم نمیشیم!:)))
[ سه شنبه 92/11/15 ] [ 8:58 عصر ] [ دکترکلپچ! ]