اون بالا یکی و داریم...
بسم الله الرحمن الرحیم
*های/ دیروز بابا که داشت از ماشین پیاده میشد ازش پول گرفتم که برا آژانس پول داشته باشم . بعدم حساب کردم خب برا برگشت هم اگه کم آوردم میرم همون عابر یونی پول میگیرم .. اما برا اینکه هی سر 200-300 تومن الاف نشم هرچی پول خورد تو ماشین بود برداشتم. بعد از دیدار با استاد ، اومدم طبقه همکف و جلو عابر واستادم پول بگیرم ... این جیب...اون جیب...اون یکی جیب ها! نچچچچچچ! نیسسسسسسست! نه تنها کارتم همرام نبود که حتی یه هزاری هم نداشتم ! تمام دارایی م یه پونصدی بود و اون پول خوردا! حس جالبی بود که امیدوارم براتون پیش نیاد! راه برگشت رو هم بلد نبودم .. از حراست پرسیدم و رفتم بیرون... هی داشتم فکر میکردم چجوری برم که هم نیم ساعته برسم هم پول کم نیارم !!!
حساب کردم دیدم تا یه جاهاییشو میرسم ..اولی که نشستم تو تاکسی کنارم کسی نبود ، پول خوردا رو از جیب کیفم دراوردم و شرو کردم شمردن و چون تماااام داریی م بودن انقد محکم و مراقب، چسبیده بودمشون که نکنه یکیشون بیافته گم شه کم بیارم !:)) یه آقاهه گف آقا کرایت چقده؟ راننده هم گف 1200.. و این تازه یک سوم مسیر من بود و من باید دو تا ماشین دیگه سوار میشدم!! پول اوشونو که حساب کردم ...یکم دیگه هنو پول داشتم ...دیدم اتوبوس هم بشینم حداقل باید 500 بدم ، تازه مسیرمم دور میشد دوباره تاکسی سوار شدم و تو ماشین که نشستم یه دور دیگه پولامو نیگا کردم ، دویست بود، کیفمو گشتم خییلی ناامید درکیفمو بستم ..یهو یه صدایی اومد ! فککردم کلیده دستم و دوباره بردم تو جیبم ...دوتا 50 تومنی بود ! دقیق نمیدونستم کرایش چقد میشد ولی مسیر کوتاهی بود ...همه که پیاده شدن تازه از آقاهه پرسیدم چقد میشه ؟ گف پونصد، منم پولامو بهش دادم و یه دور دیگه جیبامو گشتم ، گف ندارین مهم نیس، منم عذرخواهی کردم گفتم جا گذاشتم کیفمو...
حالم دیگه خیلی بد بود ... بغض بود اعصابم خورد بود ...دیرم بود ...
یه مسیر 7-8 دیقه ای پیاده رفتم .. هی فکرکردم الان که دیگه هیچ پولی ندارم ...جچوری برم ! نهایت یه ربع دیگه باید اداره باشم ، اگه نباشم که باید تنهایی دربست بگیرم تا "اونجا"... هی گفتم بزنگم به مدیرمون ، بعد بگم گوشی و بده به بچه ها ، بعد گفتم خب حتما میپرسه چی شده ...چی بگم ..روم نمیشه .. (یه لحظه یاد پست گویا افتادم ، گفتم همش از غریبه ها مینویسه! خندم گرف که هیچی به ذهنم نمیرسه و بی پول دارم خیابون گز میکنم ...رسیدم به جایی که باید دوباره ماشین سوار میشدم ...آقاهه از دور گف: خانوم فلان جا؟ نمیدونستم چی بگم! پولم کجا بود خببب! یکم رفتم جلوتر دوباره بهم گف فلان جا؟ آروم تایید کردم و رفتم سمت ماشینش ، گفتم میشه اونجا که رسیدیم {فقط مونده بود هق هق کنم وسط حرفام} صبرکنین برم پول بگیرم؟ فککرد منظورم بانکه ! گف خب دخترم این همه ماشین ، برو الان پولتو بگیر بعد با یه ماشین دیگه برو...دوباره قضیه رو واضح تر گفتم ... و انقددددددر گرررم و مهربان برخورد کرد که شرمندگی از بی پولیم یه طرف شرمندگی از اخلاق خوب آقاهه یه طرف. خلاصه سوار شدیم و تموم راه خیلی شیک داشتم رو به خیابون اشک میریختم ! وقتی رسیدم گفتم صبر کنید الان میارم ...بعد آقاهه انقده دوباره شرمسارم کرد و گف این حرفا چیه و اینا که خلاصه رفت!
حالم بد بود...عصبی بودم ... رفتم داخل شرکت ...داشتم میترکیدم ...فقط منتظر آسانسور بودم که زودتر بیاد که جلو دوربینای راه پله نترکم. تو آسانسور مراتب تخلیه روانی انجام شد. ولی خب مگه چقد طول میکشه 5 طبقه! اومدم برم داخل واحدمون دیدم با این قبافه برم سوژه میشم حالا بیا و درستش کن. دوباره برگشتم تو آسانسور..هی نفس عمیییییییق کشیدم و دستام که یخ کرده بود و گذاشتم رو صورتم تا مراتب پاکسازی تخلیه روانی و انجام بدم... همه چی خوب بود جز چشمام که لو میداد حالمو...ماسک لبخند و زدم و رفتم تو واحد...
** سوز به دلتون همسایمون هوارتا خرمالو برامون آورده ، خرمالوهای حیاطمون..
*** مدیرمون یه دوستی داره که شیره درس میکنن ، بعد همه همکارا ازش از انواع این شیره ها و اینا خریدن....به مدل شیره ای آورده بود سفید بود ..مزش هم یکم فرق داشت..یدونه خریدم ..باحاله ریال باشد که مامان چیزی نگه !:)) خب مامان من خودش شیره درس میکنه کلی ! :)
****این دوستم نامزد کنه ، تو واحدمون من و یکی دیگه میمونیم و جمعیت غالب مزدوج میباشند، اه بدم میاد هی سوژه دعای "امرخیر" بشم!
[ سه شنبه 92/9/26 ] [ 7:3 عصر ] [ دکترکلپچ! ]