سفارش تبلیغ
صبا ویژن

من ساده باشم و تو ساده تر بری..

بسم الله الرحمن الرحیم

 

*های/ آخییییییی بچم و درس کردم :) اون لپ قبلی و پریروز دادم به همون اقاهه که این نوت و ازش خریدم ..دیشب زنگید که درس شده بعد گف آوردم خونه که نزدیک شما هم باشه راحت باشین و اینا. خونشون اونور هف حوض یود . قرار شد پولشم (285 هزاااااااااااااااااااار ناقابل!) کارت به کارت کنم براش. هی از ظهر تو کتابخونه گفتم برم عابر بانک..هم اینجا امن ه هم خلوت! هی نرفتم دیگه تاریک شد ترسیدم برم . گفتم میرم تو راه یه جا پیدا میکنم و بعدم میرم خونشون. تو هف حوض درسته شونصدتا بانک هس ولی هزارو شونصدتا هم پلیس هس! تا پارک کنی میان شماره برمیدارن. یه دور دور میدون زدم دیدم نمیشه واستاد رفتم خونشون و پیدا کنم شاید دور و برش بانک هم بود . وااای خونشون کوچه پشتی هف حوض بود و اصصصصلا جای پارک نبود. بانک هم نبود. دور زدم دوباره تو هف حوض! اول یحا پارک کردم اومدم برم بیرون دیدم پلیسه داره میاد طرفم ! بیخیال شدم . دوباره همون مسیر و رفتم و از تو کوچشون دور زدم و اومدم تو هف حوض! ای جیییییییغ! کجا پارک کنم خبببببب! اندفه با استرس تمام پارک کردم و بعد کلی وقت پاییدنِ چپ و راست برای حضور هرگونه پلیس...پیاده شدم برم بانک. یخورده پایین تر پلیس و دیدم گفتم : آقا من یه دیقه ماشینم و پارک کردم برم از عابر پول بگیرم..گف ماشینت کدومه؟ (گفتم یا خدا! الان جریمه میکنه! ) بعد گف من نمینویسم ولی یکی دیگه بنویسه من کاری ندارم ! گفتم باشه و بدو بدو رفتم عابر. یه زن و شوهر داشتن پول میگرفتن .. بهدش کارت و گذاشتم و پول و به کارتش واریز کردم و بدو بدو رفتم تو ماشین و کلی خدا رو شکر کردم که نه جریمه شدم نه ماشین و بردن نه زدن! :)) بعدم خیلی آروم رفتم بسوی خونه مقصود!  جای پارک که دیده بودم نیس ..ماشین و یحوری که انگار پارکینگ خودمونه بردم تا جلوی در پارکینگ به خونه ...که بعد دیدم ای وای اینکه پلاک مورد نظر نیس ...پلاک موردنظر اونور خیابونه ! دیگه اون مدلی که من رفته بودم تو پیاده رو تو اون شلوغی نمیشد اون بیرون و رف اون ور. ماشین و همونجوری گذاشتم و زنگیدم آفاهه که من جلوی خونه می باشم و خودمم رفتم جلو خونشون . برگشتنی کلی بیشتر خدا رو شکر کردم که کسی نزده به ماشین..چون ممکن بود یا از تو پارکینگ اون خونه بیان بیرون یا بخوان برن تو خونشون و من کلی دردسر داشتم اونوقت!

 

**واااااااااااااای چایی دم کردن سر کار وااااااااقعا معضلی ه برا خودش! خب من که کلا چایی خور هم نیستم . روزایی که روزمونه باید ساعت 10 و 2 چای هم دم کنیم +صبونه ! انقد رو اعصابه !:)) خدا رو شکر این همکار جدیدمون چایی و ترک کرده یکی دیگه هم چایی خور نیس. اون یکی هم کار جدیده هم زیاد براش مهم نیس. ولی دو نفرن که بدجووووووور معتاد چایی ن. خلاصه بدینوسیله خواستم بگم ترک کنید! خوبیت نداره! ;p

 

***رفتیم پیش معاون کل اعتراض که آقایون سرکلاس درس نمیخونن و همش مسخره بازی درمیارن و وقت تلف میکنن. آقا ما اعتراض کردیم (البته بعد از هزاااااااااااااااااااار بار اعتراضی که به مدیر خودمون کرده بودیم!) فرداش دیدم مدیر کللل! رفته به استاد یه تاریخ داده گفته امتحان کلی بگیر هرکی قبول نشد اخراج! تا اینجاش زیاد بد نیس! ولی فرار شده اون آقایونی که قراره (خداااای نکرده) از کلاس ما بیافتن بجاش کلاس ما با کلاس سطح بعدمون یکی شه! چرا؟ چون خانومای اون سطح حس میکنن استاد به ما نکاتی میگه که به اونا نمیگه!:|  یا این قضیه شدید مخالفیم ! چون ما سه تا _شر ها_ فقط تو اون کلاسیم و فقط تو اون کلاس و مسیرشه که ما آزادی کامل داریم که هرررکاری که دلمون میخواد بکنیم :))) بچه های دیگه فازشون با ما یکی نیس. خوبن هااا ولی خیلی خانوم و آرومن و قانون مدار!  یکی از شیطنت هامون! چیپس خریدن و خوردن تو کلاسه!:)) سرکلاس نه ها. ولی خب بین کلاس و تو زنگ تفریحات و اینا بعد خب آدم نمیتونه به استاد تعارف نکنه که ! اونم استادی که قبلا بهمون خوراکی داده!:)) بعد خب به طبع ممکنه یه عالمه مسائل خنده دار پیش بیاد دیگه ! ولی جلو بچه های سطح بالاتر که نمیشه که ! خلاصه امیدوارم آقایون خیلی درس بخونن و قبول شن همشون!!

 

****امروز فرم فارسیمو نوشتم ...امیدوارم قضیه خوب پیش بره. استادا دارن باهام دس.رشته بازی میکنن!

 

*****دیروز که رفتم دانشگاه انقده باحال بود برف بود روزمین . جاده هم یخ زده بوددد. بعد ماشینا که رد شده بودن یخ زمین آب شده بود از زمین جووووری آب می پاشید که همه برف پاککن زده بودن و اصن بدون برف پاککن نمیشد جایی و دید.بعد ماشین حساااابی گل شد :) خداروشکر یجوری به یونی رسیدم که مسئول آموزش هنو نرفته بود. 5شنبه ها 11 و نیم میره ! ازش ریز نمرات میخواستم داد وگف دکتر ع گفتن هفته دیگه نمره ها رو میدن ها ! گفتم نه ممنون من همین هفته ریز نمرات و لازم دارم. دکتر ع که ... :| . بعد نشستم منتظر دکتر که کلاسش همون بغل بود . یه آقاهه هم بعد از کلی بدو بدو برای کارای پایان نامش اومد نشست منتظر استاد. راهنماش دکتر ع بود و کلی شاکی که 6 ماه پیش بهش دادم فقط مگاه کنه و ایرادام و بگیره تا یک ماه پیش هنو نخونده بود. حالا هم اومدم برا ایرادایی که گرفته. کلاس که تموم شد اون اقاهه اول رفت تو کلاس. نشستم جایی که استاد و ببینم و اوشون هم حواسش باشه من هستم وقتشو زمانبندی کنه ! استاد پایان نامشو گرف. یه ورق میزد یه خمیازه! یه وزق دیگه یه خمیازه و همینطور تا آخر! لم داده بود رو صندلی و ما بین خمیاره ها با دانشجوئه صحبت میکرد. تو ذهنم مقایسش میکردم با غفار... خدایا اون کجا و این کجا. آقاهه اومد بیرون در زدم با شوخی اسم و فامیلم و گفت و رفتم تو ...حافظه ش فوووووووووق العادس! ازون روز اولی که باهاش کلاس داشتیم اسم هممون و یاد گرفت. پروپوزالمو دادم بهش و گفتم چحبره بعد گف امضاش کو؟ که آه از نهادم برخواست! گفتم من به ایشون گفتم که ایشون باید امضا کنن (چون قبلا علوی گفته بود ازش امضا بگیرم) ولی گفتن اول شما باید کار و تایید کنید ...گف نه اول بده به ایشون فرم فارسیتو امضا کنه بعد بیا پیش من . گف اینجا هم نمیخوای بیای همون تهران بیا پیشم . روزای زوج تا قبل 8 هم هستم خودمم نباشم یکی بالاخره تو اتاقم هس. شماره اتاقشم گف نمیدونم 137 بود 371!!

خلاصه اگگگگه غفار اوکی و امضا کنه برم پیش ع که بالاخره این بازی دس.رشته تموم شه.

 

****** گوشی دادا کوچیکه رو تو بی آر تی زدن . میگه همون موقع از یکی گوشی گرفتم زنگیدم ولی خاموش کرده بود طرف! دلم براش سوخت . کادوئه دانشگاش بود. کاش آقاهه میدید زیاد گوشی باکلاسی نیس پسش میداد.

 



[ جمعه 92/9/22 ] [ 8:57 عصر ] [ دکترکلپچ! ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه