• وبلاگ : دکترکلپچ!
  • يادداشت : روز سوم! 1
  • نظرات : 2 خصوصي ، 20 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    بذار همون جاييش که يادمه رو بگم حالا ;))

    نمي دونم داشتيم کجا مي رفتيم
    بعدشم که پاشدي کاملاً ناراضي بودي!
    خو مگه مجبورت کرده بودن خواهر من؟!


    بقيه ي خواب به گمونم جدي تر بودا، اما همينش يادم مياد فعلاً! :))
    پاسخ

    من بودم گفتم قطارنامه بنويس و منتشر کن؟ ميگم ميخواي حالا يکم بيشتر فککن دربارش....:p /خودمم نزديک صب خواب ديدم يه غذايي يکي بهم داد خوردم خييييلي خوشمزه بود بعد گفتم چه باحاله امشب اينو درس ميکنم چجوريه؟ گف با کدو حلوايي ..بعد کللللي ذوق کردم چون چندوقته اين کدو حلوايي مون تو يخچاله هيشکي نميخوره