اتاق انتظار!
بسم الله الرحمن الرحیم
*های/ الان تو بیمارستان ، نه! وا ! چرا من فککردم از الان مامان باید تو اتاق عمل باشه!!! بیخیال فعلا خونه ایم خخخخ
یچی میخوام بگم الان وختش نیس، بعد میام
به قول این فرهیخته های غربی نشین! ادامه دارد p;
[ جمعه 92/9/29 ] [ 3:53 عصر ] [ دکترکلپچ! ]
یلدات مبارک ...:)
بسم الله الرحمن الرحیم
*های/ دیروز دوستم تا رسید بهم گف یه ماشین و کوچه پایینی سه تا چرخشو باز کردن بردن ...! گفتم وا! باورم نمیشد! آخه اونحا؟ تو یه خیابون شلوغ! با یه دوربین همون نزدیکی! از کلاس که برگشتیم ماشین ه رو دیدم ! ماشینه هم اسمش و نمیدونم ولی باکلاس بود ...فقط یه چرخش که رو به دیوار بود و نبرده بودن !بقیش و زیرش آجر گذاشته بودن و ... وااااااای خیلی بده اینجوری خبببب . دوستم میگف دختره که صاحب ماشین بود تا رسید به ماشینش خشکش زد!چه وضشه خببببب...!
با یکی از دوستا قرار گذاشتیم که اگه شد باهاش برم زبون کفرستونی بخونیماااا ..خو تا 9 خوابیدم خو ...نشد...بعدم پررو میشن مسئولین اگه 5شنبه هم مارو ببینن ..توقعشون میره بالا p;
5شمبه ها اول صبحش انقدددددددد سخته خوابیدنننننن ینی رسما به زوووووووووووور چشامو میبندم که خوابم بره :)) امروز که ضعف هم کرده بودم :)) ولی با امید و توکل توانستیم پس از کلی تلاش تا 9 بخوابیم!
انقده حال میده برات صبونتو بیارن رو تخت بخوری بعد هنو چشات باز هم نشده باشه ..خخخ حسنی نگو بلا بگو رو از رو خودم ساختن !p:))
[ پنج شنبه 92/9/28 ] [ 10:30 صبح ] [ دکترکلپچ! ]