سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روز اول! 2

بسم الله الرحمن الرحیم

*امروز صب که بدیو بدیو اومدم خب صبونه نخوردم. بعد اومدم وسایل و گذاشتم و رفتم کلوچه و لیوانمو که تلقی ه برداشتم و رفتم تو حیاط. لیوان و پر آب کردم دیدم از سه طرف شکسته ولی آب و نگه میداشت. درشو گذاشتم و رفتم همون سر حوضچه اول سمت راست. شیرهای آبپاش چمن ها رو تازه روشن کرده بودن و با سایه روشن نور خورشید رو درختا و سبزه ها فضاش خیلی خوجل بود. چادرمو جمع کردم که زیاد خاکی نشه و نشستم لب باغچه!:p یخورده گذشت و زنگیدم به مدیر و کلوچه مو باز کردم که یهو دیدم دارم زیر آبپاشه دوش میگیرم!! انقد سرعتش زیاد بود :))) یهو خیسم کرد.. از هردو طرف پیاده رو آبپاشا داشتن آب میپاشیدن و من مونده بودم و یه چادر خیس و یه حس باحال!

رفتم لیوانمو برداشتم درشو گذاشتم که دستم خیس شد فمیدم آبپاش جان یکم به آب لیوان اضافه کرده بوده احیانا! رفتم اونورتر نشستم و با ترس از بقیه آبپاش های موجود به به هامو خوردم.

 

*11 و خورده ای رفتم غذامو گذاشتم تو فر. گرم بود بنظرم ممکن بود حتی غذام ته بگیره. نماز که رفتم بیرون بعدشم رفتم برا نهار. از پله های نهارخوری که میرفتم پایین بوی سوخته میومد... خداخدا کردم غذای من نباشه. صبح چندتا زیتون هم کنارش گذاشته بودم. غذا رو برداشتم نیمه گرم بود. پس خداروشکر غذای من نسوخته بود. رفتم با کلی ذوق و شوق غذامو بخورم که ...هوفففففف سرررد بود. اصن خوشم نیومد خیلی هم سرررد نبودا ولی گرمم نبود. دیگه حسش نبود برم دوباره بذارم تو فر و منتظر شم. خوردم ولی به سختی.

زیتون ها با گرم شدن چیزیشون نمی شود، برعکس خیارشور که تو فر بد میشه:p

آمممااااا زیتون نگو بگو زهر ! بگو مرگ موش! ینی وححححححححشتناک تلخخخخخخخخخ بوداااااااااااااا

خلاصه که اصن یه وضی!



[ دوشنبه 92/12/12 ] [ 3:4 عصر ] [ دکترکلپچ! ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه